حق متعلم بر استاد يا حق جاهل برعالم

وأما حق رعيتك بالعلم ؛ فأن تعلم أن الله قـد جعلك لهم فيما آتاك مـن العلم ؛ و ولاك من خزانة الحكمـة ؛ فإن أحسنت فيما ولاك الله من ذلك و قمت بـه لهم مقام الخازن الشفيق ؛ الناصح لمولاه فى عبيده ؛ الصابر المحتسب الذى إذا رأى ذا حاجة أخرج له من الاموال التى فى يديه كنت راشدا ؛ و كنت لذلك آملا معتقدا وإلا كنت له خائنا و لخلقه ظالما و لسلبه و عزه متعرضا .


اما حق جاهل برعالم يا متعلم برمعلم آنست كه بداند خداوند متعال اورا امام و راهنما قرار داده است به جهت علمي كه به او عطا نموده است وكليد خزانه حكمت را به دست او داده است ؛ پس اگر با آنها كه نمي دانند احسان و نيكي نمود و از علمي كه خداوند به او عطا نموده با مهرباني به آنها آموخت و در نصيحت و راهنمائي آنان بـا صبر و حوصلـه قدم برداشت؛ و براي نجات جامعه از جهـل و ناداني ؛از خزانهء علمي كه خدا در اختيار او گزاشته است انفاق كرد ؛ ايـن عالم ومعلم هدايت شده و هدايت گر است و از روي اعتقاد و ايمان ؛ خدمتكار جامعه انساني است .

اما اگر از آنچه مي داند انفاق نكند و علم خود را از ديگران دريغ بدارد ؛ خيانتكار بوده و نسبت به خلق خداوند ظالم محسوب مي گردد .

حق همه مسلمانان به طور عموم

وأما حـق اهل ملتك عامة فإضمار السلامة ونشر جناح الرحمة والـرفق بمسيئهم و وتألفهم واستصلاحهم وشكرمحسنهم إلى نفسه وإليك فإن احسانه الى نفسه احسان إليك إذا كف عنك أذاه و كفاك مؤونتـه و حبس عنك نفسه فعمهم جميعا بدعوتـك  و انصرهم جميعا بنصرتـك وأنزلتهـم جميعـا منك منازلهـم ؛ كبيرهـم بمنزلـة الوالـد و صغيرهم بمنزلة الولد و أوسطهم بمنزلة الاخ ؛ فمن أتاك تعاهدته بلطف و رحمة  ؛ وصل أخاك بما يجب للأخ على أخيه .

اما حق همهء مسلمانان بر تو آنست كه در دل نسبت به آنان كدورتي نداشته باشي و بالهاي مهرباني و لطفت را بر سر خطاكاران ايشان بيفشاني و به جهت اصلاح و ايجاد الفت بيـن آنها و خـود بكوشي و شكـر و سپاست را از نيكـوكاران آنها دريـغ نداري ؛ كساني كه احسان و نيكي آنها براي خــود شان و بـراي تست ؛زيرا كه احسان آنها به خود شان احسان بتو نيز هست وقتيكه آزاري بتـو نرسانند و تـرا گرفتار دفع آن آزار نكنند و خود را از آسيب رساندن بتو دور نگه دارند .

پس براي همهء مسلمانان دعا كن و به ياري همـهء آنها بشتاب و همـه را در مراتبي كه دارند مورد عنايت و تكريم قرار ده .

 

حق هم صحبت

  وأما حــق الصـاحب فأن تصحبـه بالفضـل ماوجـدت إليـه سبيـلا وإلا فـلا أقــل مـــن الا نصاف وأن تكرمه كما يكرمك و تحفظه كما يحفظك ولا يسبقك فيما بينك  و بينه إلى مكرمة فإن سبقك كافأته ولاتقصر به عما يستحق من المودة . تلزم نفسك نصيحته و حياطته ومعاضدته على طاعة ربه ومعــونته على نفسه فيما لا يهم به من معصية ربه ثم تكون (عليه) رحمة ولا تكون عليه عذابا . و لا قوة الا بالله .


اما حق رفيق و هم صحبت بر تو آنست كه اگر علم و كمالي داري و ميـتواني با او قسمي صحبت كني كه از تو استفاده كند و بياموزد پس صحبت كن وگرنه اجازه بده او صحبت كند تا تو استفاده كني و احترامش را نگه دار همانطوريكه دوست داري او احترام ترا حفظ كند .

كوشش كن كه در كارهاي نيك و رساندن فائده هميشه پيش قدم باشي و اگر او پيشي گرفت و نفعي به تو رساند تو هم به بهترين وجه تلافي كن و در دوستي و محبت با او كوتاهي نكن ؛ بر خودت لازم بدان كه اورا نصيحت كني و در گرفتاريها و بلاها از او به قدر توان محافظت نمائي و در تمام موارد يار و ياور او باش ؛مگـر اينكه ميل بـه طرف معصيت و گناه نمايد كه در اين صورت بايد اورا باز داري و براي او رحمت باش ؛ نـه عذاب و نقمت و نيست قوتي مگر به خداوند متعال .


حق رهبر سياسي

فأما حق سائسك بالسلطان فأن تعلم أنك جعلت لــه فتنة و أنــه مبتلى فيك بـما جعله الله له عليك من السلطان و أن تخلص له فى النصيحة و أن لا تماحكه و قــد بسطت يده عليك فتكون سبب هلاك نفسك و هلاكــه ؛ و تذلل و تلطف لإعطائـه من الرضى ما يكفك عنــك و لا يضر بــدينك و تستعين عليه فى ذلك بـالله ولا تعازّه ولا تعانــده فانك ان فعلت ذلك عققته وعققت نفسك فعرضتها لمكروهه و عرضته للهلكة فيك و كنت خليقا ان تكون معينا له على نفسك و شريكا له فيما أتى اليك و لا قوة الا بالله .


اما حق كسيكه امور سياسي ترا رهبري ميكنـد؛ پس بدان كه تو براي او فتنه و امتحان هستي و او به خاطر سلطهء كه بر تو دارد به اين امتحان مبتلي شده است  او را مخلصانه نصيحت كن و از در معارضه و مخالفت با او وارد مشو ؛ زيرا كه اينكار تو سبب نابودي خودت و او خواهد شد ؛ بذل و بخشش اورا  اگر قبـول آن ضرري بـه دينت وارد نمي كند بلكه ميتواني ازين بخشش استفاده براي امور دينيت نمائي بدون تكبر و با جبين گشاده و تواضع بپزير ؛ و با او در حكومتش معارضه و معانده نــكن زيرا نتيجهء  دشمني تو با او قطع رابطهء دوستي  و ايجاد كينه و عداوت است  وايـن تو هستي كه با معارضه ات او را وادار نموده اي كه به تو ضرر بزند و خودش را  بـه هلاكت و نابودي دچار گرداند در حاليكه تو ياور و معين و شريك او  حساب مي شوي در آنچه كه او نسبت به تو مرتكب شده است و قوتي نيست مگر به قوت خداوند .

حقوق مشاوره


وأما حـق المستشير فإن حضرك له وجه رأى جهـدت له فى النصيحة وأشرت عليه بما تعلم انك لـوكنت مكانـه عملت بـه  و ذلك ليكن منك فى رحمـة و لين ؛ فإن اللين يؤنس الوحشة وإن الغلظ يوحش موضع الانس وإن لم يحضرك له رأى وعرفت له من تثق برأيه وترضى به لنفسك؛ دللته عليه و أرشدته اليه فكنت لم تأله خيرا و لم تدخره نصحا ؛ ولا قوة الا بالله .


 اما حق كسيكه از تو مشورت مي خواهد ؛ پس اگر نظر خوبي داري  كه بـراي او مفيد باشد ؛در نصيحت و راهنمائي او كوتاهي نكن و راهي را پيش پاي او بگزار كه اگر خودت جاي او بودي همان راه را مي رفتي و با نرمي و خـوش زباني با او صحبت كن زيرا نرم سخن گفتن و مهرباني وحشت و ترس را تبديل به انس و الفت مي كند در حاليكه غلظت و تندي انس و محبت را مبدل بترس و وحشت مي سازد و اگر چيزي به ذهنت نرسيد تا او را راهنمائي كني و كسي را مي شناختي كه خود به او اعتماد داشته و حاضر بودي به راي و نظرش عمل كني او را بسوي همان شخص راهنمائي كن و در اين صورت است كه در مشورت دادن كوتاهي ننموده اي و راه صحيـح و درست را از او پنهان نداشته اي و قوتي نيست مگر به خداوند متعال .




حق كوچكترها

وأما حق الصغير فرحمته و تثقيفه و تعليمه و العفوعنه و السترعليه و الرفق به و المعونة له والسترعلى جرائر حداثته فإنه سبب للتوبة والمداراة له وترك مماحكته فإن ذلك أدنى لرشده .


اما حق كوچكتر بر بزرگتر آنست كـه نسبت بـه او مهربان بوده در تربيت و تعليم او بكوشد ؛ خطاهايش را ناديده گرفته عيبش را بـر او بپوشاند ؛ با او بـه مدارا رفتار نموده و در مشكلات كمكش نمايد ؛ و چون بـه خاطر حداثت سن و جواني؛ اعمال و حركات نا بخردانهء از او سرزند ؛ مستور نگه دارد زيرا كه سبب توبه او خواهد شـد و با او نزاع و مخاصمه نكند كه مانع رشد او مي شود .

حق مؤذن

وأما حق المؤذن فأن تعلم أنه مذكرك بربك و داعيك إلى حظك و أفضل أعوانك على قضاء الفريضةالتى افترضها الله عليك؛ فتشكره على ذلك شكرك للمحسن إليك وإن كنت فى بيتك متهما لذلك لم تكن لله فى أمـره متهما و علمت أنـه نعمة من الله عليك لا شك فيها فأحسن صحبة نعمة الله بحمد الله عليها على كل حال ولا قوة الا بالله .


اما حق كسيكه اذان ميگويد و مومنان را متوجه وقت نماز مي سازد؛آنست كه بداني ؛اذان گو به ياد آورنده خداوند در دلها و دعوت كننده تو بـه سوي سود و فايده مي باشد ؛او بهترين ياري كننده بر انجام فريضه ايست كه خداوند بر تو واجب نموده است ؛ پس بايد از او به خاطر اين كار نيكش تشكر كني ؛ و اگر در دل نسبت به بعضي از كارهاي او بدبين هستي ؛ در اين قضيه بايـد خوشبين بوده و اورا بـه چيزي متهـم نكني كه او نعمتي از نعمتهاي خداوند است؛ و با نعمت خداونـد بايد برخوردي نيكو و شايسته داشته و شكر گزار پروردگار خويش باشي.

حق دست

 و أما حــق يــدك فأن لاتبسطهـا إلى مالايحــل لك فتنال بما تبسطها إليه مــن الله العقوبة فى الآجل و من الناس بلسان اللائمة فى العاجل ؛ و لاتقبضها مما افتــرض الله عليها؛  و لكن توقرها بقبضها عـــن كثير مما لايحل لها و بسطها الى كثيـر مما ليس عليها؛ فاذا هى قد عقلت و شرفت فى العاجل وجب لها حسن الثواب فى الاجل.

اما حق دست بر تو آنست كه به سوي حرام دراز نشود زيرا سبب عقوبـت و و عذاب خداوند در آخرت و ملامت و سرزنش مردم در دنيا خواهد بود ؛ و دستهايت را منع نكني از چيزي كه خداوند بر آن واجب نموده است . بلكه با استفادهء صحيح و مشروع ؛ دستهايت را موقر و بزرگ نما به اين بيان كــه از تمام جيزهاي كه حرام است دورش نگهداري و براي بدست آوردن آنچه كه مفيد اسـت باز وآزادش گزاري ؛ پس درين صورت است كه مورد احترام ديگران در دنيا و پـاداش و اجر خداوند در آخرت قرار خواهي گرفت .

حق گوش

 و أما حق السمع فتنزيهه عن أن تجعله طريقا إلى قلبك إلا لفوهة كريمة تحدث فــى قلبك خيراأو تكسب خلقا كريما فإنه باب الكلام إلى القلب يؤدى إليه ضروب المعانى على ما فيها من خير او شر و لاقوة الا بالله .



اما حق گوش بر تو آنست كه منزه وپاك كني از اينكه راهي بهسوي قلب تو باشد مگر براي شنيدن مطالب خوب و مفيدي كه در قلب تو خيري ايجاد نمايد ؛ يا آنكه سبب كسب خلق نيكي گردد ؛ زيرا گوش دروازهء سخن به سوي قلب است و موجـــب انتقال انواع و اقسام معاني به قلب ميباشد با تمــام خوبيها يا بديهاي كه در آن وجود دارد و قوت و قدرتي نيست مگر قوت و قدرت پروردگار .

حق هم نشين


وأما حق الجليس فأن تلين له كنفـك و تطيـب له جانبك وتنصفـه فى مجاراة اللفظ و لا تغرق فى نـزع اللحظ إذا لحظت وتقصـد فى اللفظ إلى إفهامـه إذا لفظت  وإن كنت الجليس إليه كنت فى القيام عنه بالخيار وإن كان الجالس إليك كان بالخيار ولا تقوم الا باذنه .



اما حق هم مجلس و هم نشين بر تو آنست كه با كمـال خوشروئي پزيراي او شده و با تواضع و طيب خاطر از او استقبال نمائي و اجازه دهي كه او هم سخن گويد و تو متكلم وحده نباشي ؛ از نگاهاي متكبرانه و تحقير آموز كه با گوشه چشم صورت مي گيرد پرهيز كن و وقتي سخن ميگوئي قسمي سخن بگو كه او بفهمد و اگر تـو بر او وارد شده اي ؛ اختيار با خـودت هست كه هـر وقت بخواهي تركش كني و اگر او بر تو وارد شده است ؛ اختيار با خودش هست كه بخواهد مجالست با ترا ترك نمايد .

اما تو بدون اجازهء او ( در صورتي كه او وارد بر تو باشد ) حق نداري ؛كه مجالست او را ترك نمائي .